دانشسرا
شهری است پر ز رندان ، هر سو بود نگاریتا وقت بازگشت است ، باید نمود کاریچشم و زبان نگهدار ، در طول زندگانی تا کامران شوی تو ، با رسم بردباری گر اندکی نظر بر ، جسم و تنت نمایی دانی که با تکبر ، دور است از تو یاری چون یار خسته دل را ، عاری کنی ز باری او خویشتن نماید ، همچون گل بهاری وقتی یدت تواناست ، دریاب مستمندان گر بشنوی غم دل ، از یار یا کناری در بوستان غفلت ، مست اند خوش حریفان خوابند و سخت خوابی غافل ز پشتکاری هر لحظه فرصتی بود ، در دست خوبرویان مشکل توان رساندن ، با حال زار باری صیقل بده تو دل را ، از غفلت و جهالت زنگار شوی دل را، از گرد و هر غباری یا رب صدای عشق است ، سرتا سر وجودم گوید به وصل گیری ، آرامش و قراری با مهوشان خوشدل ، همسو و همنشین شو باشد به جرعه ای می در هم کشی خماری ای راهوار صابر ، از خویشتن برون شو رو سوی شهر عشاق ، با نیت شکاری با یاد دردمندان ، گریان و مضطرب شو شکر نعم نما تو ، گر مست و هوشیاری رخ بر متاب از آن کس ، کز وی وفا برآید این است رسم غیرت گر توسنی سواری نقش قلم ، کرامت ، پوشد گناهکاری از فیض رحمت آن ، رو سوی کامکاری ای سالک ره عشق ، کن جلوه ای نمایان آزاد کن تو دل را ، گر قصد یار داری گر سال ها برفت و پیموده شد ره عمر بگشای چشم دل را در حال خوار و زاری گوهر شناس جان باش در این جهان فانی تا نفس غالبت را پیوسته خوار داری آبان 1385 نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
|
|||
![]() |